۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه




جنبش کارگری ایران: وضعیت کلی و گرایش های رایج
دور جدیدی از بحث و جدل بر سر خصوصیات و نقش جنبش کارگری ایران در میان عناصر و گروه هایی که چپ و سوسیالیست خوانده می شوند، آغاز شده است. در این جدل، عملکرد کمیته های گوناگون و نیز تشکل های مستقل سندیکایی زیر ذره بین قرار گرفته است. اگر چند سال پیش، گروه ها و یا عناصر چپ اختلاف نظرهای شان با نحوه عمل تشکل های موجود و سیاست رهبران شان را مسکوت می گذاشتند و دهان را فقط برای تحسین و ستایش از آن ها باز می کردند، حالا شمشیر انتقاد را بیرحمانه بالای سر می چرخانند. چه عواملی باعث این تغییر رویه شده است؟ چه روحیه و انگیزه ای پشت جدل های امروز قرار دارد؟ مهم تر اینکه، مبارزه نظری و سیاسی کنونی باید چه سمت و سویی اتخاذ کند و به چه پرسش هایی پاسخ بگوید تا گرهی از کار باز کند و در خدمت به پیشروی و تکامل جنبش طبقه کارگر قرار بگیرد؟
آنچه پیش رو دارید چهارمین بخش از مجموعه ای است که به شکل فشرده به پرسش های بالا می پردازد. تلاش ما اینست که هر بخش در عین پیوستگی با بخش های دیگر، تا حدی خصلت مستقل هم داشته باشد. بر همین مبنا از همه رفقا و دوستان علاقمند به اظهار نظر و مطرح کردن دیدگاه های نقادانه خود در مورد این مجموعه دعوت می کنیم که منتظر انتشار همه بخش ها نشوند و نظرات خود را بر سر هر بخش در دسترس ما قرار دهند.
بخش چهارم:
باز هم درباره تشکیلات، نگرش طبقاتی و خط سیاسی
همانطور که بارها در مقالات خود خاطر نشان کرده ایم، ما معتقد به ارائه الگوهای از پیش تعیین شده تشکیلاتی برای جنبش های گوناگون منجمله جنبش کارگری نیستیم. مهم تر اینکه، فکر نمی کنیم یک عنوان یا فرم تشکیلاتی مثل «سندیکا» یا «شورا» همواره صاحب یک محتوای ثابت و یا ضامن منافع طبقه کارگر یا جمعی از کارگران خواهد بود. سندیکاها و شوراها نیز صحنه جدال ها و مبارزات گرایش ها و خطوط و سیاست های مختلف هستند و نقش و راستای کلی حرکت آن ها در مقاطعی می تواند در خدمت به منافع و خواسته های جزیی یا کلی طبقه کارگر باشد، و در مقاطعی دیگر در خدمت به منافع بورژوازی. نکته دیگر اینست که هر چند یک محدوده کلی برای تعریف سندیکا و شورا وجود دارد که مبتنی بر تجربیات انقلابی به ویژه در قرن بیستم و بازتاب آن در ادبیات مارکسیستی است، اما لزوما «سندیکا» مساوی با ظرف مبارزه صرفا اقتصادی ــ رفاهی کارگران، و «شورا» لزوما مساوی با ظرف مبارزه صرفا انقلابی آنان نیست. تجربه نشان داده که در مقاطعی، تشکل های سندیکایی می توانند تحت تاثیر فضای سیاسی شده جامعه و یا شکل گیری اوضاع انقلابی، اهداف و خواسته های سیاسی معینی را دنبال کنند که به واقع بیان اراده و عمل مشترک توده های زیر پوشش آن تشکل ها در آن مقطع مشخص باشد. برای مثال، سندیکای کارگران پروژه ای آبادان(1) در سال 1358 خواسته های سیاسی معینی در حمایت از مبارزات بر حق ستمدیدگان کرد و عرب و... در برابر رژیم جمهوری اسلامی مطرح کرد و یک جهت گیری آشکارا ضدامپریالیستی را به نمایش گذاشت. یا در همان دوران، شوراهای کارگری گوناگونی در گوشه و کنار کشور پا گرفت که خیلی شان صرفا خواسته های اقتصادی و رفاهی کارگران را تعقیب می کردند و حتی اگر خواهان مشارکت در امر مدیریت و سازماندهی محیط شغلی خود بودند، به مساله قدرت سیاسی و تعیین تکلیف با آن نزدیک نمی شدند.
در مورد تشکل های گوناگون و جایگاه هر یک در مبارزات طبقاتی و اجتماعی به اختصار می توان گفت که اگر یک استراتژی و نقشه انقلابی، نقش و ربط این تشکل ها به یکدیگر (خواه پایدار باشند و خواه موقتی) را مشخص نکند، صحبت از مفید و موثر بودنشان به یک بحث مجرد و بی فایده تبدیل خواهد شد. همانطور که بالاتر گفتیم از هر عنوانی می توان در خدمت به اهداف و منافع گوناگون طبقاتی استفاده کرد. حال می خواهد نام یک تشکل، حزب کمونیست باشد یا شورای کارگری و یا سندیکا. در انقلاب اجتماعی البته ما با انسان ها و عنصر آگاهی و فعالیت و ابتکار عمل سر و کار داریم و از این نظر شاید تشبیه گونه های مختلف سازمان یابی و سازماندهی انسان ها در فرایند یک انقلاب، به پیچ و مهره ها و اجزاء یک ماشین بزرگ چندان صحیح نباشد. اما این واقعیتی است که عملکرد توده های متشکل در سازمان های گوناگون (با همه تضادها و تفاوت هایی که میان این عملکردها در فرایند پیچیده و طولانی انقلاب بروز می کند) می تواند و باید توسط یک استراتژی و نقشه عمومی هماهنگ شود و در مسیر یک هدف واحد قرار بگیرد. در انجام این کار، حزب پیشاهنگ انقلابی نقش تعیین کننده ای بر عهده خواهد داشت.
اینک بگذارید به نکته ای بپردازیم که به مساله خط و سیاست و محتوای فعالیت ها مربوط می شود. بارها شنیده ایم که به محض به میان آوردن مساله اهداف اساسی و منافع درازمدت طبقه کارگر، کسانی ما را متهم می کنند که خواسته های مشخص و روز را از نظر دور می داریم و به فکر بهبود شرایط کار و زندگی کارگران و کاستن از بار مصائبی که سرمایه داری بر دوش آنان نهاده نیستیم. بارها دیده ایم که به محض تاکید کردن بر نقش تعیین کننده و بی برو و برگرد حزب پیشاهنگ انقلابی در سازماندهی یک انقلاب اجتماعی ریشه ای و رهبری امر رهایی نوع بشر، کسانی به ما خرده می گیرند که برای شکل های گوناگون تشکل مستقل کارگران و توده های ستمدیده ارزش و اهمیتی قائل نیستیم. اما این اتهامات و خرده گیری ها با واقعیت منطبق نیست. بحث ما اینست که هر یک از این مقوله ها، از رفرم و بهبود شرایط گرفته تا شکل های مختلف سازماندهی را باید در جای درستش قرار داد و ارتباط آن ها را با دورنما و اهداف اساسی انقلاب اجتماعی و ابزار مرکزی سازماندهی و هدایت این انقلاب مشخص کرد. مبارزه پیروزمندی که به اصلاح واقعی شرایط کار و معیشت توده های کارگر و سایر بخش های مردم بینجامد، در ایجاد همبستگی و اتحاد، دمیدن روحیه مبارزاتی، تقویت اعتماد به نفس و اتکاء به نیروی خود، و ایجاد فرصت و امکانات بیشتر برای پیشروی مبارزه، نقش موثری بازی می کند. ولی اگر نیرویی بخواهد به جای آگاه کردن، سازمان دادن و برانگیختن توده ها حول استراتژی انقلاب که کسب قدرت سیاسی در مرکز آن قرار دارد و گام تعیین کننده در مسیر رهایی است، مردم را به استراتژی رفرم در چارچوب نظام سرمایه داری و قدرت سیاسی موجود دعوت کند، مشتی وعده های فریبنده و یا حک و اصلاحاتی اینجا و آنجا نصیب توده ها خواهد کرد که اغلب ناپایدارند و با نخستین ضد حمله های حاکمیت پس گرفته خواهند شد. مبلغان استراتژی رفرم، عملا مهمترین دستاورد را نصیب حاکمان می کنند: برای آنان وقت می خرند تا قوای خود را جمع و نقاط ضعف خود را ترمیم کرده، یورش های مرگباری را علیه مقاومت ها و اعتراضات ستمدیدگان سازمان دهند.
یک واقعیت مهم دیگر در بحث از رفرم اینست که اصلاحات واقعی و پایداری که در وضعیت کار و معیشت توده ها و به طور کلی در روابط حاکم در جوامع طبقاتی حاصل شده، اغلب محصول جانبی جنبش های انقلابی بودند که قدرت سیاسی حاکم را مستقیما نشانه می گرفتند. در حقیقت، آن اصلاحات با زور مبارزات انقلابی به نظام حاکم تحمیل شده اند. این نکته ای است که مبلغان استراتژی رفرم (یا رفرمیست ها) مسکوت می گذارند. درست به همین ترتیب، اگر کسانی پیدا شوند و تحت این عنوان که «انقلاب کار توده هاست» یا «رهایی کارگران فقط به دست خودشان میسر خواهد شد» بخواهند ضرورت رهبری حزب پیشاهنگ انقلابی را (که بدون شک ظرف متشکل کردن همه توده های کارگر و حتی اکثریت آنان نیست) بر فرایند انقلاب اجتماعی نفی یا کمرنگ کنند، و برای به اصطلاح «خود ــ سازمانیابی» کارگران بدون در نظر گرفتن خط و سیاست و جهت گیری حاکم بر آن در هر مقطع، جایگاهی «مقدس» و ویژه قائل شوند، عملا در راه رهایی ستمدیدگان مانع تراشی خواهند کرد. چرا که خلاف قانونمندی تکامل و سازماندهی انقلاب اجتماعی، فرایند آگاهگری و راه و روش رها کردن ظرفیت انقلابی و ابتکار عمل مبارزاتی توده ها حرکت می کنند. بگذارید تحریک آمیز صحبت کنیم، حتی اگر در نتیجه یک تصادف تاریخی، قدرت سیاسی به دست توده هایی بیفتد که شکلی از «خود ــ سازمان یابی» را تجربه می کنند اما حرکت انقلابی شان محروم از رهبری حزب پیشاهنگ انقلابی است، فقط از یک چیز می توان مطمئن بود: شکست شان قطعی است! خواه بر اثر بی نقشه و دورنما بودن و ناتوانی در ترسیم استراتژی و تاکتیک های پیروزمند در برابر دشمنان طبقاتی داخلی و خارجی که نقشه مند عمل می کنند. خواه در نتیجه دنباله روی از محدودترین خواسته ها و نازل ترین افق مبارزاتی که معمولا به شکل سیاست های ناسیونالیستی و یا تبدیل مدرنیسم بورژوایی به کعبه آمال بروز می کند؛ یعنی تسلیم شدن به بورژوازی نوخاسته ای که لباس کارگری به تن کرده است.   
خلاصه کنیم، فرق است میان مبارزه بر سر خواسته های اصلاحی با رفرمیسم؛ میان مبارزه محقانه و خودانگیخته تریدیونیونی کارگران با تریدیونیونیسم. اگر اولی در جایگاه خود حائز اهمیت و ارزش و تاثیری است که بالاتر به آن اشاره کردیم، دومی فقط و فقط سد راه مبارزه طبقه کارگر و هدف رهایی نوع بشر از شر نظام طبقاتی می شود. بهانه هایی مانند «ضعیف بودن جنبش توده ای»، «تشکل یا آگاهی اندک کارگران»، «فقدان اوضاع انقلابی» و... تغییری در ماهیت رفرمیسم و تریدیونیونیسم نمی دهد و این پدیده ها را از یک دام به ابزاری برای کسب رهایی تبدیل نمی کند.*
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) – برای آشنائی بیشتر با تاریخ سندیکای پروزه ای آبادان می توانید به بخش انتشارات جافک رجوع کنید.
* یک نمونه جدید از خلط مبحث در این مورد، مقاله ای است به قلم محمد قراگوزلو تحت عنوان «اتحادیه گرایی کلاسیک» که در سایت های مختلف منجمله افق روشن قابل دسترسی است. در بخش اول این نوشته، قراگوزلو به وضوح از تریدیونیونیسم دفاع می کند (که البته می توان آن را به دفاع از رفرمیسم هم تسری داد.) حرف قراگوزلو، دفاع از مبارزات برحق تریدیونیونی کارگران نیست بلکه از تریدیونیونیسم دفاع می کند. یعنی از یک گرایش بورژوایی و محافظه کارانه که کارگران را به خزیدن زیر پر و بال بورژوازی و چک و چانه زدن دائمی برای فروش بهتر نیروی کار، بی هیچ دورنمای انقلابی، دعوت می کند. در این مقاله که عمدتا در نقد «چه باید کرد» لنین است، چنین می خوانیم:  «در اوضاع غیر انقلابی و فقدان توازن قدرت میان دو قطب اصلی جامعه، این اتحادیه ها و سندیکاها هستند که قادرند به همان درجه یی که از بورژوازی امتیاز کسب می کنند به انکشاف مبارزه ی طبقاتی، سازمان دهی، تجربه، عمل، بهبود زنده گی و آگاهی کارگران یاری رسانند.... در این میان نکته ی مهم این است که تریدیونیونیسم نیز با وجود ماهیت غیرانقلابی خود شیوه یی از مبارزه ی طبقه ی کارگر را نماینده گی می کند که برای رسیدن به اهداف بعدی موجه، مفید و البته ضروری است...... تریدیونیونیسم چه به مثابه ی مکتب تمرین قابلیت و مرور توان مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا و چه در قالب هم بسته گی محدود و مبارزه ی صنفی کارگران، در سیر تطور شکل بندی سوسیالیسم و تیز کردن دندان های موش کور تاریخ حرکتی اجتناب ناپذیر است.» (تاکیدها از ما)    
---------------------------------------------------------------------
با درود.


این هفته به معرفی کتابی  بنام اسلحه، میکروب و فولاد، سرنوشت جوامع انسانی، می پردازیم.
........
اسلحه، میکروب و فولاد، سرنوشت جوامع انسانی،      
نویسنده:  جرد دایموند،
ترجمه حسن مرتضوی،تهران، نشر بازتاب نگار   
زبان كتاب: فارسی  
 قیمت: ۱۱۷۰۰۰ ریال  
سال انتشار: 1386 - دوره چاپ: 1    
   شمارگان : 2200  
تعداد صفحه:544      
ابعاد: وزیری      
                  نوع جلد: شومیز   موضوعات:
                    انسان - تاثیر محیط ، تکامل اجتماعی ، تمدن - تاریخ ، قوم شناسی - تاریخ
اسلحه، میکروب و فولاد: سرنوشت جوامع انسانی کتابی است نوشته جرد دایموند، استاد جغرافیا و فیزیولوژی در دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس. در سال ۱۹۹۸ این کتاب موفق به کسب جایزه پولیتزر و جایزه Aventis برای بهترین کتاب علمی شد. یک مستند تلویزیونی بر اساس این کتاب تولید شده و توسط انجمن جغرافیای ملی در ماه ژوئیه سال ۲۰۰۵ از شبکه پی بی اس پخش شد. این کتاب همچنین تحت عنوان اسلحه، میکروب و فولاد: تاریخی جامع از همه در ۱۳۰۰۰ سال گذشته منتشر شده است.
فصل بندی این كتاب پس از پیش ‌‌درآمد شامل چهار فصل با عناوین «از عدن تا كاخاماركا»، «پیدایش و گسترش تولید خوراك»، «از خوراك تا سلاح، میكروب و فولاد» و «دور دنیا در پنج فصل» و «آینده تاریخ بشر به منزله علم» است.
خلاصه
کتاب تلاشی است برای توضیح اینکه چرا تمدن‌های اوراسیا (به همراه شمال آفریقا) موفق به تسخیر و یا مقاومت در برابر دیگر تمدن‌ها شده‌اند، و در عین حال تلاش در رد اعتقادی می‌کند که سلطه اورآسیا را به برتری اروپایی‌ها و آسیایی‌ها از لحاظ اخلاقی‌، ذاتی، ژنتیکی و یا فکری نسبت می‌دهد. دایموند استدلال می کند که شکاف در قدرت و فن آوری بین جوامع انسانی ریشه در تفاوت‌های زیست محیطی دارد، تفاوت‌هایی که حلقه بازخورد مثبت آنها را تقویت می‌کند (به این معنا که برتری محیطی باعث پیشرفت تکنولوژی می‌شود و برتری تکنولوژی باعث پیشرفت‌‌های بیشتری می‌شوند که در جای خود پیشرفت بیشتری به دنبال می‌آورد). در مواردی که تفاوت های فرهنگی یا ژنتیکی به نفع اورآسیایی‌ها عمل کرده‌است (به عنوان مثال دولت متمرکز در چین ، و یا مقاومت ژنتیکی در برابر بسیاری بیماری‌ها در میان اورآسیای‌ها) ، این مزیت‌ها تنها به دلیل تأثیرات جغرافیایی به وجود آمده‌اند و در ژن اروپایی و آسیایی ریشه ندارند.
دایموند اشاره می کند که تقریبا تمام دستاوردهای بشری (علمی ، هنری ، معماری ، سیاسی ، و غیره) در قاره اورآسیا رخ داده است. مردم قاره های دیگر (جنوب صحرای آفریقا ، بومیان آمریکا ، بومیان استرالیا و گینه نو ، و ساکنین اصلی مناطق گرمسیری آسیای جنوب شرقی) ، به طور گسترده‌ای مغلوب و جا به جا شده‌اند و در برخی موارد فوق العاده --اشاره به بومیان آمریکا ، بومیان استرالیا و بومیان خوآسان جنوب آفریقا -- عمدتا از بین رفته‌اند. دلیل اولیه این سلطه اوراسیای‌ها برتری‌های نظامی و سیاسی آنها می‌باشد که خود ناشی از پیدایش زودهنگام کشاورزی در میان این اقوام پس از آخرین عصر یخ بوده‌است . دایموند در این کتاب دلایلی برای توضیح چنین توزیع نامتناسبی از قدرت و دست آوردها پیشنهاد می‌کند.
عنوان کتاب اشاره‌ای است به طرقی که به وسیله آنها اروپایی‌ها علیرغم تعداد نفرات کمتر ملتهای دیگر را مغلوب کرده و سلطه‌ی خود را حفظ کرده‌اند -- سلاح‌های برتر مستقیما منجر به برتری نظامی می‌شوند (اسلحه) ؛ بیماری های اروپایی و آسیایی جمعیت های بومی را تضعیف کرده و کاهش داده، باعث می‌شوند اعمال کنترل بر آنها راحت تر شود (میکروب) و دولت متمرکز ناسیونالیسم را ترویج داده و بستری برای سازمانهای قدرتمند نظامی به وجود می‌آورد (فولاد). کتاب از عوامل جغرافیایی استفاده می کند تا نشان دهد که چگونه اروپایی ها چنین تکنولوژی برتر نظامی‌ای تولید کرده‌اند و چرا بیماری‌هایی که اروپایی ها و آسیایی ها نسبت به آنها از حدی مصونیت برخوردار بودند جمعیت های بومی آمریکا را ویران کردند. اوراسیا پس از آخرین عصر یخ در حدود سال‌های ۱۳،۰۰۰-۱۵،۰۰۰ شانس برخورداری از ویژگی‌های مطلوب جغرافیایی ، اقلیمی و زیست محیطی را دارا بوده‌است.
دایموند دو مزیت زیست محیطی اوراسیا را دلایل اصلی توسعه زودهنگام کشاورزی در این منطقه در قیاس با سایر مناطق می‌داند. بعد از آخرین عصر یخ، با اختلاف زیادی، بهترین بذرهای وحشی و حیوانات رام شدنی تقریبا بزرگ (مانند بز، سگ و یا بزرگتر) در طبیعت اوراسیا یافت می‌شد. این امر مناسب‌ترین مواد اولیه را اختیار مبتکران اروپایی و آسیایی کشاورزی و به خصوص اهالی "آسیای جنوب غربی" (تقریبا بین النهرین و ترکیه) گذاشته بود. برتری در حیوانات رام‌شدنی عامل پر اهمیت‌تربود زیرا که مناطق دیگر حداکثر دو و اغلب هیچ حیوان دیگری در اختیار ساکنان خود نمی‌گذاشتند. مزیت دیگر اوراسیا در این است که محور شرقی-غربی آن یک منطقه بسیار وسیع با عرض جغرافیایی مشابه و در نتیجه آب و هوای متشابه تشکیل می‌دهد. در نتیجه ، برای مردم اورآسیا به مراتب ساده تر بود که شروع به استفاده از گیاهان و حیواناتی کنند که از قبل در سایر نقاط اوراسیا اهلی شده بودند. در مقابل ، محور شمالی-جنوبی آمریکا و تا حدی آفریقا به دلیل تنوع گسترده در آب و هوا مانع از گسترش اهلی کردن گیاهان و حیوانات در سراسر این قاره شد. حیواناتی و غلاتی که در مرکز آفریقا و یا آمریکا قابل پرورش هستند با جنوب این قاره‌ها بسیار متفاوت است.
از بذرهای وحشی قابل کشت، سرخپوستان ذرت را داشتند، اما این غله بر خلاف غلات اوراسیا مواد مغذی اندکی فراهم می کند و از آن مهمتر، می‌بایست یکی یکی کاشته شود -- کاری بسیار خسته کننده . لازم به ذکر است که بعد از آنکه به عنوان مثال در تمدن میسیسیپی در حدود سال ۱۰۰۰ م میزان کشاورزی به حدی رسید که محصول مازاد تولید شد، آنها زیستگاههای متراکم و تخصصی‌تری ساختند. اورآسیایی‌ها گندم و جو در اختیار داشتند، که سرشار از فیبر و مواد مغذی است و می تواند به راحتی با دست و به مقدار فراوان بذر افشانی شود. اورآسیایی ها از زمان‌های بسیار قبل تر مازاد عظیمی از مواد غذایی تولید می‌کردند که این امکان رشد جمعیت نمایی را به آن تمدن‌ها می‌داد. چنین رشدی منجر به تشکیل نیروی کاری بزرگتر و مخترعان ، صنعتگران و امثالهم شد. به علاوه غلات (که در اورآسیا یافت می‌شده‌است) می توانست بر عکس محصولات گرمسیری همچون موز برای طولانی مدت ذخیره شود.
در حالی که سرزمین‌های جنوب صحرای آفریقا عمدتا از پستانداران وحشی برخوردار بوده‌اند، اورآسیا بر حسب شانس بیشترین حیوانات بزرگ سربزیر (رام شدنی) را در سرتاسر جهان در اختیار دارد: اسب و شتر که می توانند به راحتی برای حمل و نقل بشر مهار می‌شوند، بز و گوسفند برای پوست، پوشاک، و پنیر ؛ گاو برای شیر و ورزا برای خیش زدن زمین و حمل و نقل و حیوانات خوش خیم مانند خوک ها و مرغ برای خوردن. آفریقایی ها، بر حسب تصادف جغرافیایی، با شیر، پلنگ و امثالهم طرف بوده‌اند. دایموند اشاره می کند که تنها جانورانی مفید برای استفاده بشر در گینه نو در واقغ از شرق آسیا آمده‌اند. اینها حدود ۵٬۰۰۰-۴،۰۰۰ سال پیش و هنگام گسترش استرانیزی به گینه نو وارد شده‌اند.
تاریخ مدرن
با اینکه موضوع اصلی کتاب این نیست، در آخر کتاب دایموند اجمالا به بررسی این نکته می‌پردازد که چرا قدرتهای مسلط در ۵۰۰ سال گذشته ساکنین غرب اروپا و نه آسیا (به ویژه شرق آسیا و چین) بوده‌اند. در مورد جنوب غرب آسیا دایموند جواب سوال را واضح می‌داند: استفاده طولانی مدت و گاها بیش از اندازه، اغلب مناطق جنوب غرب آسیا را بسیار خشک و غیر قابل کشت کرده بود و جنگل زدایی و دیگر فاجعه‌های زیست محیطی از این مراکز اولیه تمدن صحراهای کم آب و علفی ساخته بود که نمی‌توانستند به راحتی با سرزمین‌های حاصل‌خیز اروپا رقابت کنند. در مورد مناطق شرق آسیا، دایموند حدس می‌زند است که ویژگی های جغرافیایی این سرزمین‌ها باعث تشکیل امپراتوری بزرگ ، با ثبات و جدا افتاده‌ای شد که هیچ فشار خارجی قابل توجهی آن را تهدید نمی‌کرده‌است. این امر باعث تمرکز بیش از حد تصمیم‌گیری شده و نوعی خودکامگی بی‌رقابت را ایجاد کرده‌است که خود بعد از مدتی منجر به ایستایی جامعه و در مواردی (مانند اختراع اسلحه و کشتی‌های اقیانوس پیما) سرکوب تکنولوژی از سوی حاکمان شده‌است.  در اروپا وجود موانع طبیعی زیاد (مانند کوههای عظیم و خلیج ها) منجر به ایجاد دول ملی محلی رقیب شد. این رقابت کشورهای اروپایی را (با اینکه مانند چین توسط حاکمان خودکامه کنترل می‌شدند) تشویق به نوآوری کرد و از رکود فن آوری جلوگیری شد.
یک نکته قابل توجه: مطالعه این کتاب برای تعمیق درک از ماتریالیسم تاریخی و عوامل گوناگونی که در نحوه شکل گیری و تکامل جوامع بشری و ساختارهای اقتصادی ـ سیاسی ـ اجتماعی موثر بوده اند، بسیار مفید است. با این تاکید که در جنبش مارکسیستی معمولا بینشی رواج داشته که صرفا به یکی دو عامل مهم یا عمده توجه می کند و گرایش ها و ضدگرایش های مادی و فرهنگی دیگر و نقش تصادف و شانس در دگرگونی جوامع بشری (به ویژه در اعصار گذشته) را کم اهمیت یا نادیده می انگارد.
  تا هفته ای دیگر...
جمعی از فعالین کارگری(جافک)
دی ماه 1389
jafk1384.blogspot.com